همیشه کسانی که خدمت می کنند را به یاد داشته باشید

همیشه کسانی که خدمت می کنند را به یاد داشته باشید 

در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر  ١٠  ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن  سراغش رفت.

پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟

خدمتکار گفت: ٥٠ سنت

پسر کوچک دستش را در جیبش کرد، تمام  پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید:  بستنى خالى  چند است؟

خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود  و عده‌اى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بی‌حوصلگى گفت  : ٣٥  سنت 

پسر دوباره سکه‌هایش  را شمرد و گفت:

 براى من یک بستنى بیاورید.

خدمتکار یک بستنى آورد و صورت‌حساب را نیز روى میز گذاشت و  رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت  کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت، گریه‌اش گرفت. پسر بچه روى  میز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود

یعنى او با پول‌هایش می‌توانست بستنى با شکلات بخورد  امّا چون پولى براى انعام دادن برایش باقى نمی‌ماند، این کار را نکرده بود و بستنى  خالى خورده بود!!

وای چقدر اس ام اس

وای چقدر اس ام اس  

 

واقعا با نظرات تون مارو شرمنده میکنید

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
همیشه یادت باشه اگه هیچی هیچی نداشته باشی 2 چیز رو حتما" داری
1.خدا
2.سیم کارت ایرانسل

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ 

ترکه میره رو مین، جفت پاهاش قطع میشه. ازش میپرسن چه احساسی داری؟
میگه:احساس میکنم تا کمر رفتم تو بهشت.

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
یه مرد درب اتومبیل رو برای همسرش باز کنه شاید:
1- ماشین نو باشه
2- همسرش جدید باشه
3- اون زن همسرش نباشه
4- مرد گاگول یا گلابی باشه!

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

ادامه مطلب ...

نیکی و بدی...

نیکی و بدی... 

سلام داستان بخونید نظر هم بدین

 

لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو "شام آخر", دچار مشکل بزرگی شد: می بایست "نیکی" را به شکل عیسی" و "بدی" را به شکل "یهودا" یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند, تصویر می کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند.
روزی دریک مراسم همسرایی, تصویر کامل مسیح را در چهرة یکی از جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت.سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود.

کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند , چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند, دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی, گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند, نسخه برداری کرد.
وقتی کارش تمام شد گدا, که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود, چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید, و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: "من این تابلو را قبلاً دیده ام!" داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟! گدا گفت: سه سال قبل, پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم , زندگی پراز روًیایی داشتم, هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهرة عیسی بشوم!."
می توان گفت: نیکی و بدی دورروی یک سکه هستند ؛ همه چیز به این بسته است