داستان: ثروت

داستان: ثروت

مرد ثروتمند و باتقوایی که در حال مرگ بود از خدا خواست تا ثروت و گنجینه خود را به بهشت بیاورد. خدا هم چون مرد ثروتش را از راه حلال درآورده بود و به مستمندان هم کمک کرده بود؛ قبول کرد.

مرد ثروتمند به خدمتکاران خود دستور داد تا چمدانی را پر از طلا کنند و داخل تابوتش بگذارند.

ساعاتی بعد مرد از دنیا رفت و در آن دنیا همراه چمدان به دروازه بهشت رسید. فرشته مأمور در بهشت به او گفت:آ« ورود با چمدان ممنوع است.آ» مرد به او گفت که با اجازه خداوند این چمدان را با خود آورده است. فرشته قبول کرد و پرسید:آ« داخل چمدان چه آورده ای؟آ» مرد چمدان را باز کرد. فرشته با حیرت گفت:آ« سنگ فرش خیابان؟!آ»

فرشته در بهشت را باز کرد. بهشت شهری بود با دیوارهایی از زمرد، خانه های از سنگ یاقوت با درهایی از لعل سرخ، درختانی زیبا که مرواریدهای قشنگی از آن آویزان بودند و سنگ فرش خیایان ها همه از طلای ناب!

توش یک داستان هم هست

توش یک داستان هم هست

بابا مگه یک تیکه(نظر) چقدر وقتتونو میگیره

 دلیل راه ندادن افغانی ها به زمین فوتبال : چون هر جا خط کشی میبینن شروع میکنن به کندن !

   *******************************   
به یک لره گفتند : شما شهرتان اثار باستانی داره ......
لره گفت : نه ولی دارن می سازند

    *******************************   می دونی فرق من با توپ چیه؟ توپ رو باید شوت کرد تا گل بشه، اما من خودم گلم!حالا می دونی فرق تو با توپ چیه؟ توپ رو باید شوت کرد اما تو خودت شوووتی!!!

  *******************************    آیا می دانید میزان پاسخ مثبت دختران به بوق زانتیا 60 درصد بیشتر از انواع پژو می باشد؟)روابط عمومی شرکت سایپا(

    *******************************   
خبر نگار به احمدی نژاد: به نظر شما آمریکا به ما حمله میکنه؟ نه مطمئن باشیداز کجا می دونین
؟الیاس گفته

   *******************************   
ضد حال یعنی : بری عروسی زنونه ، مردونه باشه ...... روزه کنکور خواب بمونی ....... سربازی بیوفتی لبه مرز ........ وقتی داری با یکی اشنا می شی ( چت ) و کار به شماره میرسه ، کارتت تموم بشه ....... ضد حال یعنی با نمره 75/9 افتادن ....... وقتی تو ماشین داری افه میای ، خاموش کنی ....... ضد حال یعنی وقتی با دوست دختر دومت میری بیرون ، دوست دختر اولتو ببینی با دوست پسر دومش

    *******************************    TARAFداشته یکی رو بدجور میزده و هی داد میزده: کمک کمک!

بهش میگن بابا تو که داری اینو می زنی، تو چرا کمک می‌خوای؟

میگه: آخه این گفته اگه بلند شم لهت می کنم

     *******************************   
اصفهانیه بیدار میشه میبینه زنش مرده. به دخترش میگه: دختر ننت مرده. صبحونه واسه دو نفر درست کن

    *******************************   
به یه آدمی  توپ فوتبال نشون میدن میگن: چیه؟
میگه: شطرنج گردالی.

    *******************************   
نگاه کن به پشتت ببین دم داری؟
نداری؟ پس خودشی چون خر ما از کرگی دم نداشت

    *******************************    TARAF میره جوراب فروشی میگه جوراب می خوام ، فروشندهه میگه مردونه؟ TARAF دست میده میگه :مردونه

    *******************************   
ترکه میگن دو دو تا میگه: میشه بیشتر توضیح بدی

    *******************************   
دو ماشین با هم تصادف بدی می کنند، بطوریکه هردو ماشین بشدت آسیب میبینند .ولی راننده ها بطرز معجزه آسایی جان سالم بدر می برند...

وقتی که هر دو از ماشین هایشان که حالا تبدیل به آهن فراضه شده بیرون می آیند ، خانم راننده میگوید: چه جالب شما مرد هستید،ببینید چه بروز ماشین هایمان آمده ! همه چیز داغان شده ولی ما کاملا" سالم هستیم.     

این باید نشانه ای از طرف خداوند باشد که ما اینچنین با هم ملاقات کنیم و شاید بتوانیم زندگی مشترکی را با صلح و صفا آغاز کنیم

مرد با هیجان پاسخ داد:بله ، کاملا" با شما موافقم این باید نشانه ای از طرف خدا باشد !
 سپس زن ادامه داد و گفت : ببینید یک معجزه دیگر. ماشین من کاملا" داغان شده ولی این شیشه مشروب سالم مانده است .مطمئنا" خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بماند تا ما این تصادف و آشنایی خوش یمن را جشن بگیریم.
بعد زن بطری را به مرد داد .
 مرد سرش را به علامت تصدیق تکان داد و در بطری را باز کرد و نصف شیشه مشروب را نوشید.
بعد بطری را به زن بر گرداند .زن بلافاصله بطری را به مرد برگرداند!!! مرد گفت: مگر شما نمی نوشید؟ زن در جواب گفت: نه . فکر می کنم باید منتظر پلیس باشم

  *******************************   
 
TARAF رتبه اول کنکور رو میاره بهش میگن چه کار کردی؟ میگه روزی 25 ساعت درس می خوندم!!!! میگن مگه میشه? میگه آره: صبح یک ساعت زود تر بیدار می شدم

 

تو باید چشمهای سبز داشته باشی

تو باید چشمهای سبز داشته باشی

سلام امیدوارم خوب باشید اخه من چی بگم بی معرفتا لااقل چند تا نظر بدید تا دل منم خوش باشه که دارم اینجا فعالیت میکنم

 

هرروز به پست خانه می رفتم. آن جا همه مرا میشناختند و میدانستند که منتظر نامه ی تو هستم ، به همین خاطر بود که وقتی چشمشان به من می افتاد ، دست از کار میکشیدند و اظهار تاسف میکردند که هنوز نامه ات نرسیده است.
رفته رفته اتفاقی که نباید می افتاد ،افتاد . تو در پست خانه مشهور شدی . حالا دیگر ماههاست که به پست خانه نمیروم چرا که پست چی ها ندیده عاشقت شده اند و مطمئنم اگر نامه ای هم بفرستی به دست من نمی رسد .
آن ها هر روز به خانه من می آیند و از شکل و شمایل تو میپرسند و اصرار میکنند که برایشان از تو بگویم . دوست دارند هر روز چیزهای تازه ای از تو بدانند اما من دیگر گفتنی ها را درباره تو گفته ام و حرف ناگفته ای درباره ی تو ندارم .
با این همه تا آنها رویاهایشان را از دست ندهند باز حتی به دروغ هم که شده از تو میگویم و دیگر در گفته های من رنگ چشمانت تغییر یافته ، نامت عوض شده و قد کشیده تر شده ای.خلاصه اینکه با شکل تازه ات بیچاره ام کرده ای.حالا تو باید آن باشی که آنها میخواهند .
حالا باید تو تغییر کنی . لعنتی! تو باید چشمهای سبز داشته باشی.