داستان |
همش دلسوزی ,همش دل نازکی! همش ترحم! بسه دیگه! یکم به فکر خودش باش! آدم: زیباترین کلمه در زندگی انسانی انسانها! عشق:چی هست حالا؟؟؟!! تفاهم:مسخره ترین کلمه که بین خیلی ها خودشو جا کرده!(یه شباهت واقعی بین من و تو!) ساعت 2:30 نیمه شب: بهترین زمان برای فکر کردن به فردا! و البته حل مشکلات روزمره! (حداقل به یک نتیجه ی درست و حسابی می رسی!) دوستت باید بشینه مثل خر درس بخونه اون وقت تو...از لابلای کتاب دفترهای قطورت باید کاغذ نوشته های پاره پایین بریزه... دیروز سوزش عجیبی رو دستم حس کردم.طفلی زنبوره منو با گل اشتباه گرفته بود! عوضش یه یادگاری برام گذاشته که حالا حالا ها میمونه...که خیلی ها حسرت یه یادگاری به دلشون مونده!!! آهای اهالی شهر حرف و سخن زیاده حال همه گرفتست درد دلا زیاده تا به کسی می رسی ناله و دلواپسی وقتی می پرسی چرا؟ داد می زنه بی کسی...بی کسی! خاموشش کن اونووووووووووووووووووو!! صمیمی ترین دوستم شازده کوچولو رو بهم داد . :موطن آدمی در قلب کسانی ست که دوستش میدارند... آه {...} ی عزیزم خیلی دوستت دارم! ...موقعی که می خواست بره اون قدر گریه کردیم که نفهمیدم آخر فیلم چی شد؟؟؟! داداشم کیمیاگرو گذاشت تو دستم :با بهترین خط و بهترین آرزوها... پ.ن :کجایی ؟! پاشو بیا دیگه! دلم تنگ شده!
تا صبح وقت داری که این درسای نخونده رو تمومش کنی!!!! |